L*O*V*E*R

عاشقانه * اس ام اس * سر گرمی

L*O*V*E*R

عاشقانه * اس ام اس * سر گرمی

داستان ۱

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . .

پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه "

پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند :

او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد کافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود !

یکی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند .

پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد !

پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟

پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است !

بوس

یک روز می بوسمت ! فوقش خدا مرا می برد جهنم ! فوقش می شوم ابلیس !  

آنوقت تو هم به خاطر این که یک « ابلیس » تو را بوسیده ، جهنمی می شوی !  

 جهنم که آمدی ، من آن جا پیدایت می کنم و از لج خدا هر روز می بوسمت ! 

 وای خدا ! چه صفایی پیدا می کند جهنم ... ! 

  

 

                                            

 

 

                                 

 

 

 

 

 

 

     

گفتم گفتیگفتم که من عاشقتم گفتی خفه
گفتم که من دوست دارم گفت ی خفه
گفتم که من د یوونتم گفت ی خفه
گفتم که تو زنم میشی .گفتی آره . گفتم خفه