L*O*V*E*R

عاشقانه * اس ام اس * سر گرمی

L*O*V*E*R

عاشقانه * اس ام اس * سر گرمی

داستان ۲

روزی که حمید از من خواستگاری کرد با شادی و شعف و با سراسیمگی آن را پذیرفتم. یافتن همسری مانند حمید با شرایط او شانسی بود که همیشه به سراغ من نمی آمد و من جزو معدود دخترانی بودم که توانسته بودم همسر پاک و نجیبی مانند حمید را پیدا کنم.

"حمید مرد زندگی است و میتواند در سخت ترین شرایط زندگی همدم و همراه خوبی برای سفر زندگی باشد!" این عین جمله‌ای بود که پدرم بعد از چند روز تحقیق در مورد حمید به من و مادرم گفت . بالاخره با توافق جمعی و با رعایت تمام آداب و  رسوم سنتی من و حمید به عقد یکدیگر در آمدیم و زندگی مشترک خود را شروع کردیم . حمید با من بسیار محبت آمیز رفتار می کرد و هر وقت مرا صدا می زد از القاب " نازنین " و " جانم " و " عزیزم " و " عشقم " و … استفاده می کرد و تمام سعی خود را به کار می برد که در حد وسع و توان خود همه خواهشهای مرا بر آورده سازد . همان ماههای اول ازدواج نیمه شب یکی از روزهای تعطیل از او شیرینی تازه خواستم و حمید تمام شهر را زیر و رو کرد و حتی یکی از دوستان قنادش را از خواب بیدار کرد ودر عرض چند ساعت تازه ترین شیرینی قابل تصور را فراهم ساخت .

حمید به راستی عاشق و شیفته من بود و من از اینکه توانسته بودم به راحتی و بدون هیچ زحمتی چنین شیفته شوریده ای را به عنوان همسر انتخاب کنم در پوست خود نمی گنجیدم . هر شب که از سر کار به منزل برمی گشت برای آنکه مطمئن شوم هنوز عاشق من است و دوستم دارد او را امتحان می کردم . یک روز از او می خواستم ظرفهای نشسته شب گذشته را بشوید و روز دیگر از او می خواستم که مرا به گرانترین رستوران شهر ببرد . روز دیگر از او تقاضا می کردم که کار خود را نیمه رها کرده و مرخصی نصف روز بگیرد و خودش را به مهمانی یکی از دوستان من برساند و روز دیگر خودم را به مریضی میزدم واز او میخواستم در منزل بماند و مواظب من باشد .

حمید همه این کارها را بدون هیچ اعتراضی انجام می داد . او آنقدر مطیع و رام بود که کم کم یادم رفت حمید به عنوان یک انسان بالقوه می تواند وحشی و بی رحم هم باشد . حتی یک روز در یک جمع فامیلی نتوانستم فکر درونم را پنهان کنم و در حضور جمع با خنده گفتم که " حمید خر خودم است و هر چه بگویم گوش می کند . "

صورت سرخ و چشمان شرمنده حمید نشان داد که او از این جمله من ناراحت شده است اما با همه اینها هیچ نگفت و بلا فاصله با مهارت مسیر صحبت را عوض کرد .

شب که منزل خود برگشتیم حمید در اعتراض به حرف من جمله ای گفت که آن شب درست و حسابی معنایش را نفهمیدم ولی به هر حال با معذرت خواهی وگفتن اینکه یک شوخی ساده بود قضیه را به فراموشی سپردم . آن شب حمید گفت : " عشق موجود حساسی است واز اینکه کسی به او شک گند و مهمتر از اینکه کسی او راامتحان کند بدش می آید . "

کم کم این فکر به مخیله ام افتاد که حمید در عشق و مهمتر از همه در زندگی موجودی بی عرضه و بی خاصیت است ومن موجودی بسیار برتر و والاتر از او هستم . حتی گاهی اوقات به این فکر می افتادم که شاید اگر کمی دندان وی جگر می گذاشتم و به حمید " بله " نمی گفتم حتما مرد بهتری نصیبم می شد و زندگی باشکوهتری داشتم . احساس قربانی بودن و حیف بودن به تدریج بر من قالب شد و کار به جایی رسید که هر چه حمید بیشتر نازم را می کشید و بیشتر برای برآوردن آرزوهایم تلاش می کرد در نظرم خوارتر و حقیرتر می شد . کار به جایی رسید که دیگر صبحها برای بدرقه اش از خواب بیدار نمی شدم وشبها برایش شام نمی پختم و به او دستور می دادم که از رستوران سفارش شام دهد .

حمید همه این بی احترامی ها و بی حرمتی ها را تحمل می کرد و هنوز هم قربان صدقه ام می رفت . بخصوص در کنار فامیل مرا در کنارم می نشاند و به ظاهر چنان می نمود که از من حساب می برد . همه زنها و دختر های فامیل به این عشق شور انگیز حمید غبطه می خوردند و من مغرورتر از همیشه او را از خود می راندم و با لحنی ناخوش آیند در مقابل جمع با او سخن می گفتم .

بالاخره من باردار شدم و یک دختر و پسر دوقلو به دنیا آوردم . دخترک شباهت عجیبی به حمید و پسرک شباهت غریبی به من داشت . دوران بار داری ودو سال بعد از آن هیکل و اندام مرا به کلی تغییر داد و چهار چوب بدن من دیگر آن ظرافت وجذابیت زمان دختری را از دست داده بود و من فقط حمید را مسبب این اتفاقات میدانستم . به هر حال اگر حمید به خواستگاریم نمی آمد من می توانستم مدت بیشتری زیبایی و جذابیت زمان جوانی را حفظ کنم .

ورود بچه ها به زندگی ما رنگ و روی دیگری داد. حمید هر دو فرزندش را به شدت دوست داشت ولی بی اختیار برای دخترک نگران تر بود. روزی دلیل این نگرانی را از حمید پرسیدم و او بالبخند تلخی گفت: "تربیت دختر مهمتر از پسر است و دختران آسیب پذیرتر از پسران هستند."

اما من این توضیح را قبول نکردم و گفتم که دلیل این محبت بیش از اندازه شباهت بیش از اندازه دخترک به اوست . بعد برایش گفتم که فکر نمی کرد که از بطن زن والا و برجسته ای مانند من صاحب فرزندی شبیه خودش شود . حمید مدتها به این جمله من خندید ولی با این همه ذره ای از حالت تسلیم و عشق بی قید وشرطش نسبت به من کم نشده بود . هرچه شوریدگی و شور و عشق حمید نسبت به من و بچه هایش بیشتر می شد جسارت وزیاده روی من در امتحان گرفتن از عشق حمید بیشتر می شد . دیگر مطمئن بودم که حمید به خاطر بچه ها هم که شده مرا رها نخواهد کرد . شعاع بی حرمتی ها و بی احترامی هایم را نسبت به عشق و شوریدگی اش بیشتر کردم و وقتی او در مقابل بی اعتنائی ها و بی حرمتی های من سکوت می کرد و کوتاه می آمد احساس قدرت و بزرگی می کردم و حس قربانی شدن در من بیشتر تقویت می شد.

اما همه این تصورات در یک مهمانی خانوادگی ناگهان به باد رفت و من در آن شب به جنبه ای از شخصیت حمید روبرو شدم که هرگز فکر نمی کردم در وجودش باشد . پسر عموِیم بعد از مدتها از خارج بازگشته بود و همه فامیل به مناسبت بازگشت او به کشور در مهمانی باشکوهی شرکت کرده بودند . من به اصرار از حمید خواستم تا هدیه ای گرانقیمت تهیه کند و بعد در حالی که هر دو بچه را در آغوش او انداخته بودم او را در مجلس به حال خود رها کردم و مانند دختران مجرد به سراغ پسر عمو رفتم و از او خواستم تا از خارج و آینده اش در کشور صحبت کند . در حال صحبتها ودر حالی که حمید در اتاق برای آرام کردن بچه ها راه می‌رفت پسر عمو با لبخندی که معمولا خارج رفته ها دارند با اشاره به من گفت که : " اگر دختر عمو ازدواج نمی‌کرد حتما از او خواستگاری می‌کردم وزندگی با شکوهی را با او شروع می‌کردم."

بدون توجه به این که چقدر جمله من می تواند زشت و تکان دهنده باشد بلافاصله پاسخ دادم: " افسوس که دیر شد و من گرفتار موجود بی عرضه ای مثل حمید شدم . چه کنم که دوتا بچه دارم."

جمله ی من آن قدر بی‌شرمانه و توهین آمیز بود که سکوتی سهمگین بر مجلس حاکم شد و همه نگاهها به سوی حمید برگشت . حمید مردی که همیشه برای من سمبول بی‌عرضگی و تسلیم بود ناگهان چهره اش دگرگون شد. شانه‌هایش به سمت عقب رفت سر اش را بلند کرد وبا نگاهی که دیگر آن نگاه حمید عاشق و شوریده نبودخطاب به من گفت : " هنوز دیر نشده نکبت خانم ! تو از الان آزادی تا هر غلطی که می خواهی بکنی ! نگران بچه ها هم نباش چون دیگر آنها متعلق به تو نیستند ! "

نظرات 2 + ارسال نظر
keyvan 1388/04/12 ساعت 23:38

سلام

وبلاگت قشنگه بازم بهت سر زدم

اینم لینک باکس منه اگه می خوای امارت درست حسابی بالا بره باکس رو بزار بعد لینک ارسال کن ممنون

www.justbox.mee.ir

منتظرت هستم حتما بیا







چند تا ابزار وبلاگ می تونی تو وبلاگت استفاده کنی

نمایش SmS تصادفی
http://bestp30.ir/post/category/11


بارش برف در وبلاگ
http://bestp30.ir/post/84

قطرات آب در وبلاگ
http://bestp30.ir/post/81

نمایش پیج رنک
http://bestp30.ir/post/82

نشانگر موس زیبا
http://bestp30.ir/post/79

جلوگیری راست کلیک
http://bestp30.ir/post/78

باز کردن پنجره تبلیغاتی
http://www.bestp30.ir/post/85

sudn 1388/04/13 ساعت 09:49

ضمن عرض تبریک به شما دوست عزیز که توانسته اید با زحمات فراوان وبلاگ بسیار زیبای خود را به ثبت برسانید...و تشکر فراوان بابت مطالب بسیار ارزنده و فواید ان برای هر بازدید کننده ای...شما را به گروه بزرگ اوکسین ادز جهت درج وبلاگ خود و زیباسازی محیط وبلاگ، به ازای ثبت وبلاگ و واریز پول توسط ما به شماره حساب بانکی شما دعوت مینماییم...
ثبت نام با شما....بازدید روزانه از وبلاگتان و واریز پول به حساب بانکی شما توسط ما...کافیست در سایت زیر ادرس وبلاگ و شماره حساب بانکی خود را درج نمایید..در هر کجا که هستید..بعد از 24 ساعت تاثیر انرا خواهید دید..به گروه بزرگ اوکسین ادز بپیوندید.
عضویت سریع:
http://www.oxinads.com/?a=22810
همچنین سایت های پر بازدید ایران ، عضویت فعالی دراین گروه دارند....به ازای هر کدام از وبلاگهایتان پول در میاورید......تعداد زیاد اعضای این گروه نشاندهنده رسمیت این گروه و هیچ گونه سوء استفاده است. فقط وبلاگ خود را ثبت نمایید و پول پارو کنید...بدون هیچ گونه چشم داشت و تضرر مالی....در هر کجا و در هر زمان و درهر وضعیت مالی که هستید..به گروه بزرگ اوکسین ادز بپیوندید.
عضویت سریع فقط در اینجا:
http://www.oxinads.com/?a=22810
http://www.oxinads.com/?a=22810
ما منتظر شماییم به ما بپیوندید
درضمن برای فعال شدن حسابتان باید کد بنر ها را در سایتتان قرار دهید
به اطلاع شما می رسانیم در جهت تشویق شما سروران گرامی سیستم اوکسین ادز جشنواره تابستانه از اول تیرماه به مدت یکماه برگزار می گردد که کارکرد کلیه اعضاء 50 درصد بیشتر محاسبه خواهد شد.
بعنوان مثال اگر شخصی در طول یک ماه 100 هزار تومان درامد کسب نماید 50 هزار تومان هم به پورسانت وی اضافه خواهد شد و مجموعا 150 هزار تومان دریافت می نماید.
این فرصت طلایی را از دست ندهید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد